هیلداهیلدا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
همدم و هومنهمدم و هومن، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

هیلدا پرنسس کوچولوی ما

10 ماهگی و یه خبر خووووووووووووووووب

عزیزم 10 ماهگیت مبارک   جوونه زدنه اولین مرواریدت مبارک پرنسسم   عاشقتم    دیروزشنبه 27 ابان عصر بود که با مامان سمیه و مامانی رفته بودی خرید وقتی برگشتی مامان سمیه یهوویی دستش به لثه هات میخوره و یه چیز سفت احساس میکنه که بعدش منو مامانی هم تاییدش کردیم البته الان خیلی کوچولوئه و اصلا دهنتو باز نمیکنی که ببینیم بعد حالا نشستیم با مامان سمیه فکر که چی کار کنیم از اون جایی که 2 ماه دیگه تولده پرنسسمه و از الان مامان سمیه در حاله خرید وسایله تم تولدته و داره کم کم چیزاتو اماده میکنه وقتی برای جشن دندونی نبود میموند یه اش دندونی که بعد تصمیم گرفتیم چون امروز ماهگرد 10 مین ماهته به جای شیرینی هر ماه کیک دن...
28 آبان 1391

تولد عزیزه دلم ساینا جونم

  عزیزم تولدت مبارک     پنجشنبه شب (25 ابان) تولد ساینا جونم بود و مامان و باباش کلی زحمت کشیده بودن و ما و کلی نی نیه دیگرو دعوت کرده بودن خیلی خوش گذشت خیلی هم به بزرگا هم کوچولوها ساینا جونم عزیزم تولدت مبارک ایشالا 120 سالگیت نفس  نی نی هایی که دیشب تو مهمونی بودن : ساینا-هیلدا-درسا-روشا-مانسا-ارتا- و رادین پسر عموی ساینا که خیلی کوچولو بود     بقیه عکسای تولده عشقم در ادامه مطلب :     عکسای دوتاییه ساینا و هیلدا عالی شده بود   پرنسس تولدت مبارک حالا این یکی پرنسسم اگه میخواین بقیه عکس...
27 آبان 1391

هيلدا در پارك ياس20 ابان 91

امروز هيلدا با ماماني و بابايي و مامان سميه رفتن پارك خاله ياسي هم نبوده از كاراي جديده هيلدا اينكه تلفن و موبايلو ميزاره كناره گوشش و هي ميگه اااا و كلي حرف ميزنه با خودش از ديروزهم كنترل رو ميگيره سمت تلويزيون. من عاشقتم كه فهميدي كنترل براي تي ويه و بايد بگيري جلوش تا كار كنه وقتي كه تي وي اهنگ پخش ميكنه خودش بالا پايين ميكنه و ناناي ميكنه خودش غذاشو ميخوره البته به دست و پاشو لباساش و سفره غذا ميده تا خودش وقتي دعواش ميكنيم قبل از اينكه ما سرمون رو تكون بديم و بگيم نه نه خودش سرشو تكون ميده و خيلي جيگر ميشه موش ميشه و  صداي موشم در مياره . با دهنش همش نوچ نوچ ميكنه خيلي جيجر شده عززززززززززززززيززززززززززززز...
20 آبان 1391

هیلدا و نمایشگاه بازی

امروز با مامانی و هیلدا 3 تایی رفتیم نمایشگاه شرکت مامانی و هیلدا همکارای مامانی رو دید با همشون کلی خندید و خوش اخلاق بود و با همشون عکسای خوشگل انداخت همه کلی دوسش داشتن قربونت برم که انقدر خوش اخلاقی عزیزم عکسای هیلدا در نمایشگاه     بقیه عکسا در ادامه مطلب :     اونجا هم دست از شیطونی بر نمیداره بلااااااااااااچه ی من هیلدا و جوجو هااااااااااااااااا ...
17 آبان 1391

شیطونی های 9 ماهگی

عشقه من این روزا درگیره شیطونی هاشه . مامانی رو کلی خسته میکنه و مامانی هم به من زنگ میزنه : تو برای چی این همه کلاس برداشتی . قیافه مامانی قیافه من خوب به من چه بابا خلاصه امروز کلاس نداشتم یعنی تشکیل نشد و از صبح پیشه عشقم بودم هر چقدر من اصرار داشتم که هیلدا منو به اسم بشناسه نه با عنوانه خاله نشه که نشد و همه بهش میگن برو پیشه خاله . خاله این جور خاله اون جور . و حالا تا به عشقم میکن خاله کو منو میبینه و کلی هم برام ذوق میکنه که دلم قیلی ویلی میره براش .عاشقتم عزیرم از کارای جدیدش راه پیدا کردن به کابینت ها یاد گرفتنه اخم از مامانی روی 2 پاش با یه حالته بامزه ای میشینه کلی خوردنی میشه سرعت 4 دست و پا رفتن در حد ب...
11 آبان 1391
1